سخنان نيچه-سری اول
سخنان نيچه-سری اول
آموزش را در خانواده، دانش را در جامعه و بينش را در تفكرات تنهايي مي آموزند.
آنچه والا بودن يك فرد را ثابت مي كند، كرده هاي او نيست چون بيخ و بن آنها روشن نيست و معاني گوناگوني دارند؛ والايي در ايمان به هدف و آرمان است.
بشر در اين دنيا بيشتر از همه موجودات، گرفتاري و عذاب كشيده است. بهترين دليلش هم اين است كه در بين تمام آنها تنها او مي تواند بخندد.
آنچه در انسان بزرگ است، اين است كه او پل است نه غايت.
آن كه بر فراز بلندترين كوه رفته باشد، خنده مي زند بر همه نمايش هاي غمناك و واقعيت هاي غمناك.
اينها ضعفا هستند كه اراده به سوي قدرت خودشان را به اين صورت مخفي مي كنند كه جهان ديگري بسازند؛ در حقيقت جهان افلاطوني همين است.
در حقيقت نكته جالب هر نظريه، همان كمترين محركي است كه مي توان بر آن اساس اين نظريه را مردود شمرد.
زن نفرت را تا به آن پايه مي آموزد كه دلبري را از ياد مي برد.
پيرترين و جوانترين مارها چنين مي گويند : «هر جا درخت معرفت است، همانجا بهشت است».
آموختن آنچه فيلسوف است، كار دشواري است، زيرا نمي توان آن را ياد داد. بايد آن را از سر تجربه دانست يا بايد به اين ناآگاهي افتخار كرد.
امكان ندارد شما به راه خطا نرفته باشيد، اما چرا باز هم آن را حقيقت مي پنداريد؟
هر انساني كه بخواهد ...، در وجودش به ديگري فرماني مي دهد كه اطاعت مي كنند يا او باور مي كند كه از اين فرمان پيروي كرده اند.
اخلاق، در حقيقت همان آموزه روابط حاكمي است كه پديده "زندگي" با آن پديد مي آيد.
اراده ناآزاد، همان اسطوره است. زيرا در زندگي حقيقي، تنها اراده هاي قوي و ضعيف وجود دارد.
به طور مطلق، هيچ قانوني وجود ندارد.
كل روانشناسي تاكنون وابسته به پيشداوري ها و هراس هاي اخلاقي مانده و هرگز بي پروا به ژرفاها نرفته است.
روانشناسي بار ديگر راهي است براي رسيدن به مسايل بنيادين.
همين كه معرفت خويش را به ديگري منتقل كنيم، ديگر آن را به كفايت دوست نداريم.
رفتار شاعران با تجربه هاي خويش بي شرمانه است، زيرا آنها را استثمار مي كنند.
چه نيك مي توانيم حواس خويش را گذرگاهي براي امور سطحي و انديشه خويش را شهوتي خدايي براي جهش ها و خطاها بدانيم! از همان سر منزل كار دريافته ايم كه ناآگاهي خويش را پاس بداريم تا از خود زندگي لذت ببريم!
هيچ كس به اندازه فردي خشمگين دروغ نمي گويد.
بسيار انگشت شمارند كساني كه مستقل باشند، زيرا اين امتياز افراد قدرتمند است.
جوان جبهه مي گيرد، جبهه بر ضد "جواني" ... و ده سال بعد مي فهمد كه اين كار نيز از روي جواني بوده است.
بايد خويشتن را بيازماييم تا دريابيم مهياي استقلال و فرماندهي هستيم يا خير و اين كار را بايد به هنگام انجام دهيم.
درك منظور دشوار است، به ويژه هر بار كه بسان رود كنگ بينديشيم و ميان انسانهايي زندگي كنيم كه دگرگونه مي انديشند و به شيوه "قورباغه ها" راه مي روند.
والاترين نگرش هاي ما، هر بار كه غير منتظره به گوش كساني برسد كه براي آنها مهيا و معين نشده اند، بايد و مقرر چنين است كه بسان حمايت و شايد هم جنايت طنين انداز شود.
احساس خشم و احترام كه از ويژگيهاي جواني است، به نظر مي رسد تا زماني كه انسانها و اشياء را به درستي جعل كند و راه گريزي براي خويش بيابد، فرد را راحت نمي گذارد، زيرا جواني در حقيقت همان جعل و فريب است.
در "حقيقت" و جستجوي حقيقت، نكته اي نهفته است و اگر انسان در اين كار، رفتاري انساني داشته باشد، يعني "حقيقت را براي نيكوكاري نخواهد"، شرط مي بندم كه هيچ نخواهد يافت!
نبايد به وطن وابسته شد، حتي اگر رنجورترين و نيازمندترين پاره از جهان باشد؛ زيرا دل كندن از وطني پيروز چندان دشوار نيست.
در نهايت، جهان بايد همان وضعي را داشته باشد كه هميشه داشته است؛ يعني امور سترگ براي بزرگان مي ماند و پرتگاهها براي ژرف انديشان، ظرافت و هراس براي ظريف انديشان و در نهايت، تمام امور نادر براي نادران.
آن كس كه به گونه اي ژرف به جهان نگريسته باشد، بي ترديد مي داند چه حكمتي در سطحي بودن انسانها نهفته است. اين غريزه حفظ خويشتن است كه به او مي آموزاند، سطحي، آسان نگر و دروغين باشد.
اگر آن دستي را نبينيم كه با مهرباني مي كشد، نگرش ما به زندگي نادرست است.
اگر داراي شخصيت ثابتي باشيم، تجربه اي معمول داريم كه پيوسته تكرار مي شود.
حكيم در مقام منجم، مادام كه ستارگان را بر فراز سر خويش حس نمي كند، نگرش اهل شناخت را ندارد.
نه قدرت، بلكه احساس تعالي، انسان هاي متعالي را پديد مي آورد.
آن كس كه به آرمان خويش دست يابد، از آن نيز فراتر خواهد رفت.
برخي از طاووس ها دم خويش را از ديد ديگران پنهان مي دارند و اين كار را غرور مي نامند.
تحمل انسان داراي نبوغ ناممكن است، مگر آنكه در وجودش دست كم دو ويژگي وجود داشته باشد : سپاسگزاري و پاكي.
در زمان صلح، انسان جنگجو به جان خودش مي افتد.
آن كس كه خويشتن را تحقير مي كند، در مقام تحقيرگر به خويشتن احترام مي گذارد.
رواني كه مي داند دوستش دارند، اما خودش كسي را دوست ندارد، ژرفاي وجودش را آشكار مي كند، يعني آن رسوبها بالا مي آيند.
هر امري كه روشن شده باشد، ديگر براي ما جذاب نيست.
مردن در اقيانوس از شدت تشنگي هراس انگيز است. آيا ناگزيريد بر حقيقت چنان نمك بپاشيد كه ديگر تشنگي را رفع نكند؟
آنچه از سر عشق انجام مي شود، فراسوي نيك و بد است.
ايراد، خيانت، سوءظني شادمانه و ميل به تمسخر، همگي نشاني از سلامت است و هر امر بي قيد و شرطي، نشاني از بيماري.
ديوانگي به ندرت در فردي تنها پديد مي آيد، اما در گروه، احزاب، جمعيت ها و دوره ها امري معمول است.
فكر به خودكشي راهي موثر براي تسلي خاطر است و با آن مي توان به خوبي از پس برخي شبهاي سخت برآمد.
در برابر قويترين رانه ي وجودي ما، آن ستمگر وجود ما، نه تنها خرد، بلكه وجدان هم تسليم مي شود.
بايد نيك و بد را جبران كنيم، اما چرا در حق آن كس كه در حق ما نيكي يا بدي روا كرده است؟
عشق، ويژگي والا و پنهان عاشق را آشكار مي كند، يعني همان ويژگي هاي نادر و استثنايي را و به اين ترتيب، معشوق به آساني در باب ويژگي هاي معمول او مرتكب اشتباه مي شود.




